ترانه بهار

بجز  از  نسیم   زلفت   نکنم   ترانه  خوانی 

که تو خود به بزم دریا همه تن ترانه  خوانی 

من  و  قمری  و  ترانه  همه   یادگار   باغیم  

گله  از  زمان  چه  دارم  که  مرا تو  باغبانی 

سفر از تو بر تو کردم که مرا به  خود   ببینم 

عجبا  بدیدم  از  خود   رخ   کوکب     معانی 

به شبی که بی ستاره بشدم به گور  شبها 

نفس  از  ترانه   دیدم   چو   بهار   جاودانی 

نگهم  ز  صبح  پر شد  نفسی   دوباره  باید 

که   طلوعی  از  تولد   بدمد   نوای   جانی 

اگرم   کرانه    دل   همه  تن   بهار   باشد  

ندمم  به   هیچ بامی  بخدا  قسم  به  آنی 

به  شبی  نهیب  دادم  خسی از نفیر شبها 

که   مرام    میزبانی   نبود     صنم   چنانی 

نفسی  شب  از ترانه  ؛  به  کف آفتاب ژاله 

تو و این غروب سوزان ؛ شب تار صد جهانی 

 نفسم  بشارت آمد  ؛ که هر آنکه او بسوزد 

نفسی  دوباره   دارد   به   سرای  جاودانی 

تو  به  نزهت  نگاهت  بکش این لگام دل را 

سر  هر کران که خواهی بجز این دیار فانی

نظرات 1 + ارسال نظر
علی مکوندی دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:09 ب.ظ


جاده خوشبختی
منبع : اینترنت
ویرایش : علی مکوندی
همه ما خودمان را چنین متقاعد می کنیم که با ازدواج زندگی بهتری خواهیم داشت. وقتی بچه دار شویم ، بهتر خواهد شد و با به دنیا امدن بچه های بعدی ، زندگی بهتر...ولی وقتی می بینیم کودکانمان به توجه مداوم نیازمندند، خسته می شویم، بهتر است صبر کنیم تا بزرگتر شوند. فرزندانمان که به سن نوجوانی می رسند، باز کلافه می شویم، چون دایم باید با آنها سر و کله بزنیم. مطمئنا وقتی بزرگتر شوند و به سنین بالاتر برسند، خوشبخت خواهیم شد. با خود می گوئیم زندگی وقتی بهتر خواهد شد که: همسرمان رفتارش را عوض کند، یک ماشین شیک تر، یک خانه بزرگتر داشته باشیم،بچه هامان ازدواج کنند،به مرخصی برویم ، و در نهایت بازنشسته شویم... حقیقت این است که برای خوشبختی هیچ زمانی بهتر از همین الان وجود ندارد. اگر الان نه، پس کی؟
از دی که گذشت هیچ ازو یـاد مکن
فرداکه نیامـده ست فریاد مکن
بر نامده و گـذشته بنیاد مکن
حالـی خوش بـاش و عمر بر باد مکن
زندگی همیشه پر از چالش است.بهتر این است که این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم که با وجود همه این مسائل شاد و خوشبخت زندگی کنیم. خیالمان می رسد که زندگی ، همان زندگی دلخواه ، موقعی شروع می شود که موانعی سر راهمان هستند، کنار بروند: مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم می کنیم،...کاری که باید تمام کنیم،...زمانی که باید برای کاری صرف کنیم ،....بدهی هایی که باید پرداخت کنیم و ....بعد از آن زندگی، زیبا و لذت بخش خواهد بود! بعد از انکه همه اینها را تجربه کردیم، تازه می فهیم که زندگی همین چیزهایی است که ما آنها را موانع می شناسیم. این بصیرت به ما یاری می دهد تا دریابیم که جاده ای به سوی خوشبختی وجود ندارد. خوشبختی خود همین جاده است.....پس بیایید از هر لحظه زندگی لذت ببریم. برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند، لازم نیست که در انتظار بنشینیم، در انتظار فارغ التحصیلی، بازگشت به دانشگاه، کاهش وزن، افزایش وزن، شروع به کار، ازدواج، شروع تحصیلات، خرید خانه ای بزرگ و لوکس، خرید یک ماشین شیک و نو، صبح جمعه، در انتظار دریافت وام جدید، بازپرداخت قسط ها، بهار و تابستان و پاییز و زمستان، اول برج، دریافت حقوق، پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون، مردن، تولد مجدد و و ...خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد. هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد. زندگی کنید و از حال لذت ببرید.اکنون فکر کنید و به این سوالات پاسخ دهید:1. پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید؟2. برنده های پنج جام جهانی آخر را نام ببرید؟ 3. آخرین دو نفری که جایزه نوبل را بردند چه کسانی هستند؟4. آخرین دو بازیگر برتر اسکار را نام ببرید؟نمی توانید پاسخ دهید؟ نسبتا مشکل است، اینطور نیست؟نگران نباشید. هیچ کس این اسامی را به خاطر نمی آورد. روزهای تشویق به پایان می رسند... نشانه های افتخار خاک می گیرند... برندگان به زودی فراموش می شوند.... اکنون به این سوالات پاسخ دهید: 1. نام سه معلم خود را که در تربیت شما موثر بوده اند را نام ببرید؟ 2. سه نفر از دوستان خود را که در مواقع نیاز به شما کمک کردند نام ببرید؟ 3. افرادی که با مهربانیهایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیده اند را بیاد بیاورید ؟ 4. پنج نفر را که از هم صحبتی با آنها لذت می برید، نام ببرید؟ 5- حالا ساده تر شد، این طور نیست؟ افرادی که به زندگی شما معنی بخشیده اند، ارتباطی با " ترین ها " ندارند، ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبرده اند.....آنها کسانی هستند که به فکر شما هستند، مراقب شما هستند؛ هم آنهایی که در همه شرایط، کنار شما می مانند.....کمی بیندیشید. زندگی خیلی کوتاه است . شما در کدام لیست قرار دارید؟ نمی دانید؟ اجازه دهید کمکتان کنم؛ شما در زمره مشهورترین نیستید، اما از جمله کسانی هستید که برای در میان گذاشتن این پیام ، در خاطر علی مکوندی بودید.
مدتی پیش درپار المپیک سیاتل امریکا، 9 ورزشکار دو ومیدانی که هر کدام گرفتار نوعی عقب ماندگی جسمی یا روحی بودند، بر روی خط شروع مسابفه دو 100 متر ایستادند، مسابقه با صدای شلیک تفنگ، شروع شد. هیچکس آنچنان دونده نبود، اما هر نفر می خواست که در مسابقه شرکت کند و برنده شود. آنها در ردیف های سه تایی شروع به دویدن کردند، پسری پایش لغزید، چند معلق زد و به زمین افتاد و شروع به گریه کرد. هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند. حرکت خود را کند کرده و از پشت سر به او نگاه کردند. ایستادند و به عقب برگشتند...همگی ...دختری که دچار سیندرم دان( ناتوانی ذهنی) بود کنارش نشست، او را در بغل کرد و پرسید " بهتر شدی ؟" پس از آن هر 9 نفر دوشادوش یکدیگر تا خط پایان گام برداشتند. تمامی جمعیت روی پا ایستادند و کف زدند. این تشویق ها مدت زیادی طول کشید. شاهدان این ماجرا ، هنوز هم درباره این موضوع بحث می کنند. چرا؟ زیرا از اعماق درونمان می دانیم که در زندگی موضوع مهم تری از برنده شدن خودمان وجود دارد که کمک به سایرین برای برنده شدن است حتی اگر به قیمت آهسته تر رفتن و تغییر در نتیجه مسابقه ای باشد که ما در آن شرکت داریم.
"شعله یک شمع با افروختن شمع دیگری ، خاموش نمی شود."

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد