نجوای دل

 

دیشب ای آرام جان دیدم صفای دیگری

مرکبم اسب سپیدی و قبای دیگری

مست مست از جاده های عشق میکردم گذر

گوئیا گیتی مرا داده بقای دیگری

ساقی میخانه دیدم بر رکاب مرکبی

پیش خواندم جانب خود با نوای دیگری

گفتمش دیباچه عمرت چسان پرنور شد

گفت بستم خویشتن را در لقای دیگری

گفتمش موجی گران بر جان رنجورم فتاد

گفت موج عشق بودی نی هوای دیگری

گفتمش ویرانه شد این کلبه جان و تنم

گفت برخیز و بساز از نو بنای دیگری

گفتمش خواهم شدن دیوانی از لطف خدا

گفت دل را پاک کن از هر نوای دیگری

گفتمش ویرانه ام از باد و بوران زمان

گفت آهنگی بزن سر کن صلای دیگری

گفتمش باران عشقش را نمی بارد مرا

گفت هوش ای بی خرد در بند نای دیگری

نظرات 1 + ارسال نظر
ره گذر دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:41 ب.ظ http://shabestan.blogsky.com

سلام
مثل همیشه زیبا و تاثیر گذار است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد