-
معنا
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 14:38
ما که معنا نشدیم در میان گل سرخ در میان همه طنازی این زیباروی آنشب اما گویی کسی از کنج طلوع شعر باران میخواند آری آری آنشب آنشب از فرط نگاه گل یاس به سراپرده آوای تنم باز گویا غزلی پنهان بود غزلی تازه تر از شبنم گلبرگ بهار و به آهنگ نسیم و به رقص تن سرو خیره در نبض سکوت شب و شعر آشیانم همه آیینه و شیدایی بود من پریشان...
-
نجوا
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 14:03
چشم را باز کنیم تا که از نزهت خورشید نفس تازه کنیم تا که از آیه مهتاب کلامی شنویم درپس کوچه بن بست بهار زیر باران نسیم باز آواز کنیم باز در اوج خدا در طلوعی که بهاران دارد باز پرواز کنیم آه ای زورق عشق من خدا را دیدم من طپشهای نفسهای خدا را چیدم و در آن مستی ایام به صد خنده و ناز به همه سایه غم خندیدم
-
لب تشنه
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 13:36
لب تشنه ایم و تنها تا برکه ره دراز است هم برکه خشک خشک است هم من توان ندارم آری من از خزانم آشفته و شکسته جز پیکری نحیف و خشکیده جان ندارم نی روز روشنی داشت نی شب ستاره باران چون شکوه باز گویم میل بیان ندارم گم کرده راهم ای دوست زین تنگنای کوچه جز حلقه دو چشمت هیچ آشیان ندارم در انتهای شبها چشمم به کوچه خشکید ساقی...
-
نجوای دل
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 09:46
دیشب ای آرام جان دیدم صفای دیگری مرکبم اسب سپیدی و قبای دیگری مست مست از جاده های عشق میکردم گذر گوئیا گیتی مرا داده بقای دیگری ساقی میخانه دیدم بر رکاب مرکبی پیش خواندم جانب خود با نوای دیگری گفتمش دیباچه عمرت چسان پرنور شد گفت بستم خویشتن را در لقای دیگری گفتمش موجی گران بر جان رنجورم فتاد گفت موج عشق بودی نی هوای...
-
بیائیم باور کنیم......
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 09:42
بیائیم باور کنیم که کودک دلمان شوق پرواز دارد و تنها به بهانه پرواز زمزمه زندگی در نگاهش میشکفد بیائیم باور کنیم که شب بوته ها به حرمت نگاه سبزه ها رقص بهار را در کرانه دشت نجوا میکنند بیائیم باور کنیم که میتوان از روزنه تنگ چشمانمان نگاهی نو را در آنسوی افق رهانید و با ترنمی دوباره بر برگ برگ زمین زنگاز از دل زدود...
-
سروش
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 09:20
شاید فردائی نباشد تا چشم در چشم هم سرود محبت را تکرار کنیم شاید فدائی نباشد تا سر بر شانه ات نهم و گرد خستگی از تن بزداییم شاید فردائی نباشد تا گونه های شقایق را با مروارید اشک شستشو دهیم شاید فردائی نباشد تا ستاره نگاهمان در آسمان گلی باران زده چتر دوستی بفشاند پس بیائیم تا هستیم دلهامان را آماجگاه مهر کنیم و بر گنبد...
-
آن ماه
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 09:03
آن ماه که بر بستر دل شعله بر افروخت حجران غمش بر دل ما بال و پر افروخت برکند مرا حلقه الفت همه یکبار پروانه شد و شمع کسان در نظر افروخت بر پهنه ویرانه این کهنه خرابات این سوخته را آتش و دردی دگر افروخت آنقدر شنیدم به جفا طعنه و دشنام آنسان که مرا دیده و دل تا سحر افروخت ما را همه مستی به سر است و تب جانان از دست بشد...
-
عشق ......
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 08:59
عشق در سرتاسر درد و هراس میدمد بارانی از شب بو و یاس عشق در هر برگ برگ غنچه ها میسراید آبی بی انتها عشق لالائی است بر هر نبض باد کافتابش میدمد هر بامداد عشق موجی بر نهانگاه بهار شاهراهی بر حریم سبز یار عشق با حسی لطیف و بیصدا کعبه می سازد به دریای بلا عشق با تنپوشی از عطر و گلاب پرده بر میدارد از جام شراب عشق بین ما و...
-
الهی...
شنبه 2 آبانماه سال 1388 13:08
الهی: برمشام زمردین دستهای آبیت و بر اریکه پر لطافت گونه ات و بر بلندای نگاه سبزت , گستره دلم را میزبان باش تا عطر مستی را در بیکرانه ات نظاره گر باشم. معبودا: ای نسیم پر طراوت سبزه زار و ای نوازشگر دلهای غمزده دستهایم را به سخاوت نگاهت و ضیافت بسترت و وسعت بیکرانت میهمان کن وجود گرم و گیرایت را بسترم ساز که آرمیدن در...
-
ترانه بهار
شنبه 2 آبانماه سال 1388 12:48
بجز از نسیم زلفت نکنم ترانه خوانی که تو خود به بزم دریا همه تن ترانه خوانی من و قمری و ترانه همه یادگار باغیم گله از زمان چه دارم که مرا تو باغبانی سفر از تو بر تو کردم که مرا به خود ببینم عجبا بدیدم از خود رخ کوکب معانی به شبی که بی ستاره بشدم به گور شبها نفس از ترانه دیدم چو بهار جاودانی نگهم ز صبح پر شد نفسی دوباره...
-
پائیز من
شنبه 2 آبانماه سال 1388 11:41
کسی انگار در پائیز من آرام و بی پروا بدست ارغوانی شاخه های مهربانی را تکان میداد و با شبرنگ آبی پوش به رویاهای زیبای تنم نام ونشان میداد کسی انگار با بانگی طربزا عشق را در ظلمت ویرانه ام یکباره جان میداد من پژمرده را زاواز شبنم سوز بر ویرانه این دشت بی آلاله این وحشی ترین گرداب بی حاصل امان میداد کسی گویا مرا در باد...
-
غروب
شنبه 2 آبانماه سال 1388 11:03
غروب...... به روزگار کودکیم غروب برایم تداعی افول بود در آن چیزی نمیدیدم جز بغضی غریب که معنایی سراسر ظلمت و اندوه داشت . شبانگاهان را زودتر می غنودم تا بتوان راه ظلمت کوتاه کنم و طلوع را نظاره گر شوم . درعنفوان جوانی غروب برایم رنگی از عشق داشت . واژه ای بود که تمام احساسم ، تمام دوست داشتن هایم را بدان میدیدم . گوئی...
-
آغازین گفتار
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 14:44
بنام خدا بنام آنکه بر دلهامان سرمه عشق سرود و بر لبهامان تکبیر مهر و بنام او که رواق جانمان سوخته از آتش اوست و لسانمان پیوسته خنیاگر معنای او . باری در گذرگاه حادثه ایم و آبگینه دلمان آشنای طوفان ، و زورقی را مانیم که پیوسته در تلاطم امواج در آستانه سقوط ، و نیک بدانیم کین چند روزه مهمانیم و عنقریب ساکن جاودان دیاری...